یه دوست خوب


هر وقت یه دوست جدید پیدا میکنم حسابی خدا رو شکر میکنم ...
دیشب هم یه دوست بسیار خوب پیدا کردم.
یه دوست عاشق.
یه وبلاگ با نوشته های خیلی قشنگ هم داره که اگه ببینینش
ضرر نمی کنین. اینم وبلاگش .
چون بیشتر از این حرف زدن بلد نیستم ازش تعریف نمیکنم که خودتون ببینین...

... عشق


دوباره دست به قلم می برم‌‌ . شاید این دست به قلم بردن های تکراری است
که تاب رفتن را از من میگیرد و مرا اینجا با تو نگه می دارد.
دلیل ماندنم را نمی دانم ولی دلیل ماندن تو عشق است . تو عاشق شدی ؛
اما من ؟ تو هر روز عاشق تر می شوی ؛ اما من ؟ تو می دانی خورشید کی طلوع میکند و
چه زمانی باران میبارد ؛ اما من ؟
هیچ چیز را نمی دانم حتی دلیل ماندنم را در کنارت . ای کاش من هم میتوانستم مانند تو
عاشق باشم...

دلتنگی

دلتنگی

 

مینویسم با چشمانی پر از اشک ، اشک هایی از جنس غربت ، مینویسم تا هرگز

به کسی که چشم هایش از جنس بی وفایی و قلبش از جنس سنگ است

دل نبندد.

به پروانه ها می گویم هر سال بهار ، سراغ تو را از خورشید بگیرند و

به باد خواهم گفت تا بوی پیراهن تو را بیاورد و به گل می گویم تا هم صحبتی

با گل را فراموش نکند . شاید این شمع گمشده ای دارد و شاید سوختنش

در انتظار پروانه ای است که وقتی بیاید ، شمع ها دیگر نخواهند سوخت...